شعر شب | دیوان اشعار شب از شعرای بزرگ ایران
شعر در وصف شب
شب سردیست، هوا منتظر باران است
وقت خواب است و دلم پیش تو سرگردان است
شب بخیر ای نفست شرح پریشانی من
ماه پیشانی من، دلبر بارانی من
******
بنشین ٬ مرو ٬ که در دل شب ٬ در پناه ماه
خوش تر ز حرف عشق و سکوت و نگاه نیستبنشین و جاودانه به آزار من مکوش
یکدم کنار دوست نشستن گناه نیستبنشین ٬ مرو ٬ صفای تمنای من ببین
امشب چراغ عشق در این خانه روشن استجان مرا به ظلمت هجران خود مسوز
بنشین ٬ مرو ٬ مرو که نه هنگام رفتن است …
******
شب سردیست، هوا منتظر باران اسـت
وقت خواب اسـت و دلم پیش تو سرگردان اسـتشب بخیر ای نفست شرح پریشانی من
ماهپیشانی من، دلبر بارانی من …
******
صبح رحمت نگشاید همه تاریکی
یوسف مصر نگردد همه زندانی
راه پر خار مغیلان وتو بی موزه
سفره بی توشه و شب تیره و بارانی
******
شعر در مورد زیباییهای شب
******
شبی خوش هر که می خواهد که با جانان به روز آرد
بسی شب روز گرداند به تاریکی و تنهایی
******
شعر در مورد شب از حافظ
مرغِ خوشخوان را
بشارت باد کاندر راهِ عشق
دوست را با نالهٔ
شبهای بیداران خوش است
******
همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش
نرسیدیم و برفت
******
شبِ قدری چنین عزیزِ شریف
با تو تا روز خُفتنم هوس است
وه که دُردانهای چنین نازک
در شبِ تار سُفتنم هوس است
ای صبا امشبم مدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است
******
شعر شب
******
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
******
بی مهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست
وز عمر، مرا جز شبِ دیجور نماندست
******
آن شبِ قدری که گویند اهل خلوت امشب است
یا رب این تأثیرِ دولت در کدامین کوکب است؟
******
شعر شب از نگاه سعدی
امشب شب خلوت است تا روز
ای طالع سعد و بخت فیروز
******
شب فراق
نخواهم دواج دیبا را
که شب دراز بود
خوابگاه تنها را
******
شبهای بی توام
شب گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم
روز محشر است
******
تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی
بگذر که جان سعدی بگداخت از نهیبت
******
شعر در وصف شب از احمد شاملو
******
شعر شب احمد شاملو
******
شب ندارد سرِ خواب.
میدود در رگِ باغباد، با آتشِ تیزابش، فریادکشان.
پنجه میساید بر شیشهی درشاخِ یک پیچکِ خشک
از هراسی که ز جایش نرباید توفان.من ندارم سرِ یأس
با امیدی که مرا حوصله داد.باد بگذار بپیچد با شب
بید بگذار برقصد با باد.گلکو میآید
گلکو میآید خندهبهلب.گلکو میآید، میدانم،
با همه خیرگیِ باد
که میاندازد
پنجه در دامانش
روی باریکهی راهِ ویران،گلکو میآید
با همه دشمنیِ این شبِ سرد
که خطِ بیخودِ این جاده را
میکند زیرِ عبایش پنهان.شب ندارد سرِ خواب،
شاخِ مأیوسِ یکی پیچکِ خشک
پنجه بر شیشهی در میساید.من ندارم سرِ یأس،
زیرِ بیحوصلگیهای شب، از دورادور
ضربِ آهستهی پاهای کسی میآید.
شعر نو در وصف شب
شب نمیخواهد که بیاید، تا تو نیایی
و من نیز نتوانم که بیایم. من اما خواهم آمد،
با توده آتشینی از کژدمها بر شقیقهام.
تو اما خواهی آمد، با زبانی سوزان از باران نمک.
روز نمیخواهد که بیاید، تا تو نیایی
و من نیز نتوانم که بیایم. من اما خواهم آمد
و میخکهای جویده را برای غوکها خواهم آورد.
تو اما خواهی آمد از مجراهای تاریک زمین.
نه روز و نه شب میخواهند که بیایند،
تا بسوزم من از اشتیاق تو
و بسوزی تو از اشتیاق من.
******
امشب آمده و نیامده رفته ای
آسوده و سبک به خواب رفته ای
این شب ها مرا راحت نمی فهمند
یک مرد تنها را نمیشود به راحتی فهمید
فقط می شود فراموشش کرد
در کنج بی پایان شب تا صبح
******
من امشب خوابِ تو را می بینم
که تو فردا راهِ خود را خواهی رفت
من و تو در خواب راه خواهیم رفت …
******
شب بخیر عشق گمشدهام
برای تمام چایهایی که با هم نخوردیم
تمام بوسههایی که به هم ندادیم
تمام شبهایی که کنار هم نخوابیدیم
تمام روزهایی که در انتظار هم ماندیم
تمام عاشقانههایی که به هم نگفتیم
تمام آغوشهایی که از هم دریغ کردیم
تمام شادیهایی که زهر غم کردیم
تمام سرشانههایی که به اشک هم نسپردیم
تمام حسرتهایی که نصیب آرامشمان کردیم
شب بخیر نیمه گمشدهام، شب بخیر ای عشق
شب بخیر بر یادماندهام، ای نیمه هستی من
اینک بخواب آرام، ای تمام زندگیام ….
******
من ز تاریکی شب می دیدم
دست حسرت زده ی باران را
تو ز تنهایی شب میگفتی
من ز باران غم خود را دیدم
من ز چشمان غم آلوده ی تو
اشک باران دلم را دیدم
تو مرا در ته شب می دیدی
من تو را روز خوش خوشبختی
من تو را سایه ی عشقی دیدم
از درختی که خودش دنیا بود
من ز تاریکی شب می دیدم
من و تو بی کس و تنها بودیم
تو مرا دیدی و من با حسرت
از دل شب خیس و بی کس بودم
از دل این شب باران رفتی
من ز تاریکی شب می دیدم
دست امید مرا می بردی
چشم رویای مرا می بردی
تو ز تاریکی شبها رفتی
من ز تاریکی شب می دیدم
رفتنت آتش دنیایم بود…
******
تاریکی لمس توست
لمس حرفهای گفته وناگفته شبانه ات
لمس عطر نجواهای عاشقانه ات
لمس غرق شدن در بوسه ی ترانه ات
لمس آغوش پر از بهانه ات
******
شعر شب در مورد تنهاییهای شب
******
شب از سکوت
و سکوت از شب پدید می آید
آب در بئر…
و نور از مهر…
تاریکی را
به دروازه ی هدایت راهی نیست
و دل را جز ایمان سپاهی…
هوای سرد را
هرگز سر ِ بالا رفتن نسیت
و نفس خودبین را
هرگز هوای از خود جدا گشتن…
*******
شب در دل ادبیات ایران
شب بهانه ای بود، به دیوار خیره شوم
شبیه فیلم صامتی که بازیگرانش
بی صدا اشک می ریزند
در کوچه باد می آمد و باران
هیچ مردی را با خود نیاورد
اضطراب کلماتم را به بند کشیده
و عجوزه زیبایی خوابم را طلسم کرده
گلی آتش بزن، سیگاری بچرخان
بگذار ماه از پنجره به اطاق بغلتد… بگذار
پیرمردی در کوچه شعر عاشقانه بخواند
از میان رویای من ستاره ای می گذرد
که از سیاهی شب دلش گرفته است
و شبها هیچ کس از پنجره اتاقش
سمفونی دود
سیگارهای دنباله دار را نمی بیند
نت هشتم زُل بود، که به در می زدی
و کسی نمی آمد
من دیده بان رویای تو هستم
حلقه بر در، حلقه بر انگشت
حلقه بر گوش به استقبال مسافر می آید
مژه انداخته ای
فال حافظت را شاخه نبات
بین استکان های کمر باریک تعبیر کرده
آرام باش… هیچ اتفاقی نیفتاده است
فقط باران از آن طرف شیشه
مرا صدا می کند …
******
مثل ماه می مانی
دقیقا همان طور که بعضی شب ها
باید تا صبح منتظر بمانم
شاید جبران ندیدن رویش را
در نابهنگامی اش با خورشید
از دست ندهم
عشق چقدر ساده می تواند
فیلسوف بسازد
و ستاره شناس تحویل دهد
فقط به جرم یک شب بخیر نگفتن.
******
چقدر خسته اند لحظه ها
ثانیه ها تکراری
و افتاب خیال باریدن دارد
و من هنوز در غبار مبهم زندگی در پی
اشنایی به جاده خیره مانده ام…
تا به کی باید به شانه های باد تکیه دهم
نمیدانم.
زندگی مرا به تاریکی شب سپرده است.
سهم من از زندگی همین است…
تاریکی!
******